‌ ‌گُمشده

你坠入爱河而我哭泣,你看,但我很痛苦

بی توجهی

الان که دقت میکنم.. میبینم روزی از کنار صدها نفر رد میشم، یکی عجله داره و دیرش شده، یکی عزیزشو از دست داده، یکی نگران بچشه، یکی اومده خرید و ذوق داره، یه بچه گم شده و دنبال مادرش می‌گرده، یه مرد خسته از سرکارش برمی‌گرده..

و ما به همه اینها بی توجهی می کنیم.. به کسی نگاه نمی کنیم، از کسی نمی برسیم، به کسی کمک نمی کنیم.

 کسی که عجله داره رو سوار ماشینمون نمی کنیم، برای کسی که عزیزشو از دست داده سوگواری نمی کنیم، کسی که نگران بچشه رو دلداری نمی‌دیم، کسی که برای خریدش ذوق داره رو تشویق نمی‌کنیم، به بچه ای که مادرشو گم کرده کمک نمی‌کنیم، و به مرد خسته ای که از سرکار برگشته توجه نمی‌کنیم..فقط به راهمون ادامه میدیم و می‌گیم: به من چه.. خودم هزار تا بدبختی دارم.

کابوس

 

هرکی یه جور از کابوساش فرار می کنه. یکی با نقاشی، یکی با بیرون رفتن و یکی با اشپزی. من با نوشتن از کابوس هام دوری میکنم، مینویسم و مینویسم، گاهی به خودم میام و میبینم یه صحفه پر کردم، گاهی از کابوس هام مینویسم و گاهی از افکارم، گاهی از مردم مینویسم و از دردهاشون...،

۱۹ سپتامبر.

تنفر.

انقدر زندگی رو مخ شده که حتی از انجام کارایی که قبلا عاشقشون بودم‌ متنفر شدم، انگار هیچی برام جذاب نیست، نه چت کردن، نه رول رفتن، نه فوتبال بازی کردن...

انگار همشون خسته کننده شدن..

فر.

زیاد بهت فکر میکنم، موهات خرمایی و فر بود. همش اصرار داشتی فر نیست. اما فر بود..، چشمات قهوه ای روشن بود و درشت، مژه هات بلند بود .

والدین.

مامانم همیشه دعوام‌ میکنه. بخاطر اشتباهاتی که میکنم... منم کم نمیارم.. با حرفام بهش زخم میزنم.. زخمی که اون به من میزنه خوب میشه.

اما من میترسم اون هیچوقت خوب نشه.

اکثر والدینا خوبن.. گاهی باید درکشون کنی.. اونا ۴۰ یا ۵۰ سال پیش بزرگ شدن.. حتی یسیری زمان جنگ بزرگ شدن.. میدونی از تلویزیون چی میدیدن؟ اخبار شبکه ۱ !

اخبار چی میگه؟ شاید کل این افکار که الان بروز نيست و چرت و پرته به اونا تحمیل شده.. و الان خیلی گذشته برای اینکه بخوان خودشونو با دنیای جدید وقف بدن..

مگه چقدر گذشته؟ مردم هنوز برای امام حسین نذری میدن که کم کم ۵۰ میلیون در میاد و یه هزینه سنگین برای زندگیه..

اما امام حسین اگه امام حسین باشه خیرخواه مردمه و دوست داره اونا تو هر شرایطی شاد باشن‌ و اگه دستشون تنگه مخارج واجب زندگیشونو بپردازن.

اما مردم ما کمرشونو با زنجیر زدن زخمی و دستشونو با طبل زدن به درد میارن تا عذاداری کنن برای فردی که ۱۰۰ سال پیش مرده و به گفته خودشون یه فرد بزرگواره! و اینا افکار سالها پیشه..

 

 

۱:۲۸ بامداد.

دیشب خواب دیدم مامانم یه بسته سیگار تو کیفم پیدا کرده.

درسته. با پسرخالم سیگار میکشیم ولی هیچکس ابدا خوشش نمیاد مامانشو اینو بفهمه. چرا؟ شاید با خودتون بگین اه درسته! چون تو از مامانت متنفری، چون اون همیشه گیر میده و ایراد میگیره و اگه بفهمه تنبیهت میکنه. نه.‌ واقعیت اینه که من یه پسر بدم. و دوست ندارم مامانم بفهمه.. میخوام همیشه براش یه پسر خوب باشم. واسه همین تو خوابم گریه میکردم و به دروغ میگفتم سیگار نمیکشم. میخواستم همیشه منو اینطوری ببینه. شاید برای همه اینجوریه. شاید بخاطر دوست داشتنشه که میخوام براش ادم خوبی باشم. شاید با خودتون بگین پس چرا ولکن سیگار نشده بودی؟ شاید با خودم فکر کرده بودم اون هیچوقت نمیفهمه. 

 

عه!

ادما اینجورین که، اره هروقت خواستی میتونی بیای باهامون حرف بزنی، هی رفیق ما دوستیما چرا بهمون نگفتی، احساس تنهایی چیه ما کنارتیم.

اما وقتی میری پیششون تا یکم درد و دل کنی کلا یادشون میره تویی که ناراحتی و شروع میکنن گفتن اینکه: اه میدونی چقدر ناراحتم؟ امروز واقعا روز بدیه! پاهام خیلی درد میکنه. اه من دلم میخواد بمیرم.

نه اینکه حالتو خوب نمیکنن، بلکه بدترتم میکنن. مدام میخوان وانمود کنن خیلی افسرده و ناراحتن و درواقع اصلا دلشون نمیخواد حرفاتو بشنون. مردم همش میخوان بگن زندگیشون پر سختی و درده. و همینجور سخت ترش هم میکنن.

چی بگم. الان افسرده بودن نماد شاخ بودن شده.

نادیده گرفتن

درسته.. وقتی ادما رابطتت با ادمای مختلفو میبینن میگن اه خوش بحالش، دورش چقدر شلوغه، چقدر همه دوستش دارن. اما واقعیت چیز دیگه ایه.

تفاوت ها! اکثر ما بخاطر متفاوت بودن مورد توجه قرار میگیریم. کم کم ادما بهمون نزدیک میشن و درسته. بقیه فکر میکنن ما بین دیگران خیلی محبوبیم.

اما اینطور نیست. ادما تا وقتی دوستت دارن که براشون یه سودی داشته باشی ، تا وقتی باهاتن که اوناهم مثل تو مرکز توجه بشن. مثلا بگن اوه اون با یه فرد خوشتیپ دوسته، اوه اون دوست دختر یه فرد باهوشه، اوه اون با یه هنرمند ارتباط داره.

اما وقتی تو ویژگی "خوشتیپ بودن" ، "باهوش بودن" و "هنرمند بودن " رو نداشته باشی، اوه اونا دیگه بهت هیچ نیازی ندارن.

البته از اولم هیچکی دورت نیست. اونا فقط ازت استفاده میکنن و فقط تویی که متوجه این میشی

پوچ.

پوچ.

همه این ادما پوچن و من حس میکنم هیچکس با من صادق نیست. حس میکنم همه یه ماسک رو صورتشونه و بهم دروغ میگن، حس میکنم منو جدی‌ نمیگیرن و فکر میکنن باز هم دارم شوخی میکنم. 

اولویت

اولویت

تو دنیای من تو اولویتم بودی.

اما برای تو، میدونی‌چیه؟ من حتی نفر دومم نبودم. نفر سومم نبودم.. چهارم یا پنجم؟ نه.. من حتی صدمی هم نبودم. اره خب تا وقتی دوستای وفادارت بودن چرا ارتا؟ الکی بهونه گرفتی فقط، از اولشم برات هیچی نبودم.

میدونی چیه؟

از امیدوار بودن خاطره خوبی ندارم. "امید داشتن" یعنی اعتقاد به اینکه اینده وجود داره. اما چیزی که هرگز نمیبینیمش وجود نداره. ما هیچوقت اینده رو نمیبینیم چون همیشه زمان حاله. امیدوار بودن یعنی تو فکر میکنی تو اینده همه چی اونجور که میخوای پیش میره. اخرین بار که امیدوار بودم رو واضح یادمه، به خودم گفتم هی ارتا تو میتونی این رابطه رو درست کنی، یکم دیگه درست میشه،

یعنی مشکل از من بود؟ من که براش تلاشمو‌ کردم. شایدم تلاش نکرده بودم و فقط امیدوار بودم. شاید لحظه اخر باید دروغ میگفتم، وقتی ازم پرسید : قول میدی دیگه دعوا‌ نکنیم؟

بهش گفتم اگه دعواهامون نباشه پس رابطمون چیه؟ بهش‌گفتم خوبی و بدی باید درکنار هم باشن اما اون بهم گفت مسخرست..

باید بهش قول الکی میدادم که ما دیگه دعوا نمیکنیم؟ ولی همه دعوا میکنن....

اون لحظه همه چی تموم شد با اینکه من امید داشتم درست بشه،