‌ ‌گُمشده

你坠入爱河而我哭泣,你看,但我很痛苦

1401

پارسال این وقتا، منزوی و گوشه گیر شده بودم، سرکلاس یه دفتر پیدا میکردم و به جای درس خوندن چرت و پرت یا خاطره هایی که باهاش داشتمو‌ مینوشتم، درس نمیخوندم و نمره هام کمی پایین اومده بود. تازه رفته بودم دبیرستان و فکرش نمیذاشت راحت درسمو بخونم، تخس بازی در میوردم و به جای حرف زدن با رفیقام سرم تو کار خودم بود، دفتر یادداشتم پر اسمش بود و جوری تو کیفم قایمش میکردم که انگار گنج بزرگیه. از نوشتن خوشم میومد. همیشه دوست داشتم بنویسم و بنویسم..

امسال یه جور دیگست. نمیدونم.. اونم یادشه یا فقط منم که یادمه..