یکم درد و دل مثلا

صبحتون بخیر
اینجارو که کسی نگاه نمیکنه کلا، ولی چه فرقی میکنه یه گوشه دفتر بنویسم یا جایی که کسی نمیخونه پستش کنم؟
وسط این فشار درس و کارای عقب مونده، وضعیت خانوادگیم خوب نیست، واقعا خسته کننده و رو اعصاب شده
انقدر حوصله هم رو نداریم که سرسفره چیزی دست هم نمیدیم، انقدر حوصله هم رو نداریم که به زور به هم سلام میکنیم، انقدر حوصله هم رو نداریم که زندگیامون کاملا از هم جدا شده، انقدر حوصله هم رو نداریم که حتی یکم وقت نمیذاریم از هم چیزی بپرسیم.
شاید ما با بقیه خیلی فرق داریم.. خیلی از هم دور تریم. خیلی تنها تریم.
تقصیر من که نیست. من خیلی وقتا کوتاه اومدم، بحث رو باز کردم، برای برگردوندن این ارتباط تلاش کردم ولی چه فایده اگه کسی جواب نده؟ من و بابا رسما غریبهایم و شاید این بزرگترین نقطه ضعفمه. درسته، من خیلی چیزا دارم که بقیه همسن و سالام ندارن.. ولی مهم ترین چیزی که باید داشته باشم رو ندارم.. مشکل دقیقا همینه. انگار کل مهره هارو به هم وصل کردم اما پیچ اول در اومده و دیگه قرار نیست برگرده. اگه پیچ اول نباشه بقیه مهره هامم پایین میریزن. من ترجیح میدادم داد بکشی و دعوا کنی، برای گوشایی که یمدت سوراخ بود، برای تتو های الکی روی بدن، برای پولایی که الکی هدر میدم، برای هدفی که ندارم.. بخاطر تمام ضعف های ریز و درشتم دعوا کنی، تنبیه کنی و نصیحت کنی. ولی تو حتی زحمت انجام این کار رو هم به خودت نمیدی. انگار من پسرت نیستم، انگار وجود ندارم، انگار فقط یه مفت خور بی ارزشم.. مشکلم چیه که همه جوری باهام رفتار میکنن انگار نامرئیم؟؟
( درمورد پست کردنش مطمئن نیستم. خیلی جلوه های مخفی و ضعیف از شخصیتم رو نشون میده ولی بهرحال.. احتمالا کسی نمیخونه )